برگشتن به خونه.
دیگه کم کم حال من بهتر شد و مامانم که یکم خیالش راحت شده بود،تصمیم گرفت بره تهران پیش زهرا،طفلی اونم تنها بود حالشم خیلی خوب نبود. منم دیگه اومدم خونه،الحمدلله حالم خیلی بهتر بود. حالا دیگه کم کم باید به فکر لباس بارداری میفتادم. براشلوار رفتم قسطنطنیه ولی اصلا نپسندیدم،دیگه خلاصه رفتیم مجتمع تجارتی که اونجا یه شلوار لی سرمه ای گیر آوردم.یه دست پیراهن وشلوار هم برای بابایی گرفتیم.